پويان طباطبايي
دوره كارهاي با آگرانديسمان، برايم كشف تصوير بود و اكثر كارها بدون دخالت دوربين به وجود ميآمدند. دوره كارهاي رئال از سال 1364و به واسطه آشنايي با محمود كلاري در فيلم شهر موشها شروع شد. در اين دوره خيلي از محمود كلاري و عزيز ساعتي كمك گرفتم و به واسطه كار سينما نزديك به يك دهه را با هم بوديم. هر وقت فرصتي حتي كوتاه در بين فيلمبرداري دست ميداد دوربينهايم را برميداشتم و به همراه كلاري به كوهپيمايي و طبيعتگردي ميرفتيم
«سكوت و گوشهگيري افراد به معناي نداشتن حرف تازهيي نيست، بلكه شايد آنها هنوز به چيزهايي اعتقاد داشته باشند.» شايد بار سوم يا نميدانم چندم بود كه داشتم نوشته كوتاه حبيب رضايي را دوباره ميخواندم و ناخودآگاه ياد خيليها ميافتادم، ياد دوستاني كه سالهاست آرام و در خلوت خود كار ميكنند، آنها كه به دنبال تيترها و حرفهاي جنجالي نيستند، آنها كه همهجا ديده نميشوند. ياد حميد جبلي افتادم كه در سكوت و آرامش و بدون نمايشگاههاي چند صد ميليوني، بيش از چهار دهه است كه عكاسي ميكند. نه عكاسي تفريحي و درخت و كلاغ و پنجره و اداي نمايشگاههاي دهه 60 ميلادي را درآوردن. سالهاست كه دوست دارد عكسهايش ديده شوند، نقد شوند، اما از ترس اينكه مبادا سوء برداشت شود كه شايد ميخواهد از شهرت بازيگرياش استفاده كند عكسهايش در سكوت و آرامش خانه در قفسه كمدي جا خوش كردهاند. از صحنه تئاتر تا استوديو كوچك عكاسي، حميد جبلي سفري طولاني را از رئاليسم به سوررئاليسم در عكاسي طي كرده است. حالا در دهه چهارم انعكاس ذهن پيچيدهاش از طريق دريچه دوربين، جبلي شيوه و روش مخصوص خودش را پيدا كرده است تا بتواند پلي ميان عكاسي امروزش با بازيهاي بيپرواي درخشانش در محله برو بيا زده باشد. در واقع او راهي را پيدا كرده تا احساسات درونياش را با بازيهاي بيرونياش گره بزند و وحدت و يكپارچگي نگاهش به جهان پيرامون را ثابت نگه دارد و تبديل به يك روح سوررئال شود. دوره دوم فستيوال «شش هفته با هنر ايران» كه در كمتر از 30 روز ديگر در شهر تورنتو كانادا برگزار ميشود، ميزبان عكسهاي حميد جبلي است. نخستين حضور انفرادي جبلي به عنوان عكاس در كانادا، بهانهيي ميشود تا پس از مدتها سكوت، او درباره هنر، عكاسي و نحوه نگريستن حرفهاي جذابي بزند كه بخشي از آن را در اينجا ميخوانيم:
هنر از چه دورهيي در زندگي شما پررنگ شد؟
همهچيز از كانون شروع شد، يعني كانون پرورشي كودكان و نوجوانان. سالهايي كه امكانات براي بچههاي كوچك واقعا كم بود. كانون شروع كرد به برگزاري كلاسهاي آموزشي، و تبديل شد به مكاني براي كودكان تا با هنر آشنايي پيدا كنند. افرادي مثل قباد شيوا، پرويز كلانتري، اسفنديار منفردزاده و… از همان سالهاي اول به عنوان مربي حضور داشتند. من سال 50 وارد كانون شدم و آن موقع 12 يا 13 سالم بود و با كلاس تئاتر شروع كردم. كمكم با اضافه شدن كلاسهاي سينما و عكاسي تقريبا تمام عصرهاي ما در كانون ميگذشت. فاصله مدرسه من با دفتر كانون دور بود و كلاسها اغلب نيم ساعت بعد از تعطيلي مدارس شروع ميشد. من هر روز اين فاصله را ميدويدم تا از كلاسي عقب نمانم. ايرج طهماسب، علي طالبي، حسن دوست، عليقلي، همايون اسعديان، بهروز افخمي، فاطمه معتمدآريا و خيلي دوستان ديگر، همه بچههاي كانون پرورشي بودند. با رسيدن به 18 سالگي بايد از كانون بيرون ميرفتيم كه خوشبختانه با قراردادهايي كه بسته شد، ما به عنوان مربي به شهرستانها فرستاده شديم تا كلاسهاي آموزشي كانون را برگزار كنيم. من به عنوان مدرس عكاسي به فيروزكوه و الاشت فرستاده شدم.
چه سالي عكاسي را به صورت جدي شروع كرديد؟
سال 1352 بود كه نخستين بار دوربين به دست براي گرفتن عكس از خانه خارج شدم و در چند محله راه رفتم تا بتوانم عكسي بگيرم. نخستين بار در روزنامه «كاير»، نشريه انجمن بازنشستگان كشوري، عكسي از من به چاپ رسيد. از آن تاريخ تا امروز جز بخش عكاسي خلاقه، عكاس تئاترهاي زيادي بودم، فيلمهاي سينمايي و سريالهاي تلوزيوني را هم عكاسي كردم.
از كجا با فستيوال «شش هفته با هنر ايران» آشنا شديد؟
چندي پيش برنامهها و آثار شركت داده شده در فستيوال دوره قبل را ديده بودم و با توجه به دعوتي كه صورت گرفت و آشنايي كه با فستيوال داشتم پذيرفتم در اين دوره شركت كنم. به شخصه دوست ندارم در ايران نمايشگاه عكاسي داشته باشم، به اين علت كه همه من را به عنوان بازيگر ميشناسند، تصور بر اين است كه ميخواهم از شهرت بازيگريام سوءاستفاده كنم. در 30 سال گذشته فقط عكسهايم را به دوستان نزديك نشان دادهام اما دوست دارم عكسها ديده شوند، نظرات را بشنوم و نقاط قوت و ضعف را پيدا كنم، خصوصا نظر افرادي كه از فرهنگهاي ديگري هستند برايم بسيار جالب است. شايد اين موقعيت نمايش كارها در خارج از كشور، شرايطي را ايجاد كند كه آن پيشداوري از بين برود و بتوانم بعدها در ايران هم نمايشگاه عكسي از كارهايم برپا كنم.
عكسهاي شما را كه ميبينم، يك دوره كشف و هيجان وجود دارد كه بسيار دوست دارم، بعد دوره بعدي وارد فضاي عكاسي سينمايي و رئال (واقعي) ميشويد. همزمان با اين دوره عكاسي تئاتر شروع ميشود و دوباره يك جهش داريد. دوره چهارم عكسهايتان كه به نظرم بهترين دوره كارهايتان است، شايد بازگشتي به فضاي كشف و سوررئال باشد. خودتان چه نظري داريد؟
دوره كارهاي با آگرانديسمان، برايم كشف تصوير بود و اكثر كارها بدون دخالت دوربين به وجود ميآمدند. دوره كارهاي رئال از سال 1363و به واسطه آشنايي با محمود كلاري در فيلم شهر موشها شروع شد. در اين دوره خيلي از محمود كلاري و عزيز ساعتي كمك گرفتم و به واسطه كار سينما، نزديك به يك دهه را با هم بوديم. هر وقت فرصتي حتي كوتاه در بين فيلمبرداري دست ميداد دوربينهايم را برميداشتم و به همراه كلاري به كوهپيمايي و طبيعتگردي ميرفتيم. آنچه در كانون پرورشي يادگرفته بوديم گرفتن عكس سالم بود، كلاري حضور احساس را در عكس به من نشان داد. آن دوران فيلم اي ايران را عكاسي كردم. در فيلم «دلشدگان»، عزيز ساعتي با ما به خارج از كشور نيامد و به آقاي حاتمي گفتند جبلي عكس بگيرد. قبول كردم كه بخش خارج را هم من عكس بگيرم. عكاسي تئاتر را به صورت جدي در سالهاي 1366– 1365 با كارهاي «آتيلا پسياني و گروه تئاتر بازي» شروع كردم كه تا چند سال اخير هم به طور جدي عكاسي ميكردم، اما متاسفانه فضاي عكاسي تئاتر دستخوش تغييراتي شد كه درباره آن بايد مفصل توضيح بدهم. دوره جديد كارهايم در واقع آرزوهايي بود كه با نگاتيو ميخواستم انجام بدهم اما امكانشان نبود. براي تجربه چنين فضاهايي با عكاسي آنالوگ احتياج به زمان بسيار زياد است، خصوصا براي كار با نگاتيو رنگي، پروسه كار آنقدر طولاني ميشود كه تقريبا حركت در چنين مسيري را ناممكن ميكند. اما دوربين ديجيتال به شما در لحظه نتيجه محاسباتتان را نشان ميدهد و ميتوانيد با سرعت بسيار بيشتري روي چنين پروژههايي كاركنيد. به هر حال اين ارتباطي كه شما در رابطه دوره اول و دوره چهارم ميبينيد، همان نگاه فانتزي يا نوع متفاوتي از نگاه كردن به واقعيت تصوير است كه هميشه در من بوده. كارهاي با آگرانديسمان، دفرمه كردن يا اعوجاجات، كار با نور در واقع براي من كشف دوباره تصوير يك شيء است. ما واقعا نميدانيم كه آيا ديگران هم دقيقا همان تصويري را ميبينند كه ما ميبينيم و آيا تصوير يك شيء براي همه يكسان است؟ آيا رنگها را مانند هم تجربه ميكنيم؟ اگر فقط كمي وسيعتر نگاه كنيم بايد بپرسيم آيا تصويري كه حشرات يا آبزيان از يك شيء ميبينند با آنچه ما ميبينيم يكي است؟ كدام تصوير درستتر است؟ به نظرم شگفتانگيزي هنر در همين كشف دوباره است.
شما دو دوره عكاسي را كنار گذاشتيد، چه اتفاقي افتاد؟
سال 1380 نخستين وقفه در عكاسي كردن اتفاق افتاد. سفري به پاريس داشتم. به همراه دوست خوبم، خسرو پيغامي، به لابراتوار پيكتو رفتيم و سري به آرشيو عكسهاي آنجا زديم. ديدن كارهاي بسيار قوي و جذاب عكاسان بنام دنيا و در ادامه بازديد از نمايشگاههاي عكاسي آن دوره در پاريس فكرم را بهشدت مشغول كرد. براي دو سال عكاسي را كنار گذاشتم. فكر كردم افرادي در جهان هستند كه هنر عكاسي را تمام كردهاند و جايي براي كار جديدي نمانده و ما چه حرف تازهيي داريم كه بزنيم؟
دوره دوم پنج سال پيش بود، يعني در سفري كه به همراه گروهي از عكاسان جوان براي عكاسي به شهرستاني رفتيم. همه آنها دوربين ديجيتال داشتند و من با نگاتيو عكاسي ميكردم. تا من 30فريم عكس بگيرم كه نياز به تعويض لنز و نورسنجي داشت، هر كدام از اين دوستان 400 فريم عكس گرفته بودند. بعد كارها را ديديم و من ديدم كه حتما در 400فريم ميشود تعداد عكس بهتري انتخاب كرد تا در 13 فريم. ديدم كه با دنياي ديجيتال نميتوانم رابطه برقرار كنم. به عكاسي آنالوگ هم تعصب داشتم كه البته هنوز هم گروهي از دوستان اين تعصب را دارند. يك روز، تمام وسايل عكاسي را جمع كردم و گذاشتم در كمد و اين شد كه دوباره يك دوره فراق پيش آمد.
چه شد كه عاقبت تصميم گرفتيد از عكاسي آنالوگ به ديجيتال كوچ كنيد؟
يادمان نرود كه تغيير هميشه سخت است. خصوصا اگر شما به حرفهيي آشنا باشيد و حالا مجبور شويد دوباره آن را از نو ياد بگيريد. در دوره آنالوگ، خود پروسه عكاسي بسيار مهم بود. كسي كه ميتوانست عكس بگيرد و چاپ كند جايگاه خيلي مهمي داشت. پس از دوره ديجيتال، هر كسي حتي با موبايلش ميتواند عكس بگيرد. امروز ديگر عكس گرفتن مهم نيست بلكه چه عكسي گرفتن مهم است. اگر به تاريخ رجوع كنيم، ميبينيم فردي كه دوربين داشته و بلد بوده عكس سالم بگيرد، چه جايگاه مهمي در دربار پادشاهان داشته است و نفر دومي كه بلد بوده عكس بگيرد خود پادشاه بوده است. واقعيت اين است كه ما نميتوانيم علم را متوقف كنيم. امروزه دوربين يك وسيله است. در واقع در دوره آنالوگ كار با ابزار خيلي مهم بود در صورتي كه در دوره ديجيتال ابزار ارزش خودش را از دست داده و نگاه موجود در محصول نهايي مهم شده است.
برگرديم به فستيوال «شش هفته با هنر ايران»، در اين فستيوال عكسهاي شما در بخش پيشكسوتان هنر ايران، شركت دارد و در كنار آثار جوانان ايراني حاضر در بخشهاي ديگر قرار ميگيرد. چه احساسي داريد؟
خيلي خوشحالم كه چنين اتفاقي ميافتد. يادمان نرود كه عكاسي و كلا هنر با زمان تغيير ميكند. وقتي از جوانها دور بشويم، در واقع در زمان و دوره خودمان جا ميمانيم. من كلاسهاي مجسمهسازي كه ميروم، استاد ميتواند جاي پسر من باشد، و من لذت ميبرم كه از او تكنيكهاي جديد ياد ميگيرم. بالاتر از تكنيك، احساس بشر هم متغير است. سادهترين نمونه اينكه احساس انسان در دهههاي مختلف زندگي به طبيعت اطرافش تغيير ميكند. پس شايد كارهاي جوانهاي شركتكننده در فستيوال براي من و كارهاي من هم براي گروهي از آنها جالب باشد.
امسال شما در تيم داوري «فستيوال شش هفته با هنر ايران» هم حضور داريد كه داوران كانادايي هم در كنار شما قرار دارند. فكر ميكنيد چه فرقي با داوريهاي ديگري كه انجام داديد داشته باشد؟
قشنگي كار در اينجاست كه گروهي با افكار و پيشزمينههاي مختلف فرهنگي – هنري كنار هم قرار ميگيرند و آشنايي با اين سلايق برايم جذاب است. حضور داوران با نگاههاي گوناگون و از كشورهاي مختلف نشان ميدهد فستيوال به دنبال نتيجهگيري گستردهتري است و ميخواهد نگاهي جامعتر داشته باشد.
اهميت چنين فستيوالهايي را كه در خارج از ايران و خصوصا روي هنر معاصر و مدرن ايران كار ميكنند، در چه ميدانيد؟
به نظرم ميرسد هر جا فرصتي ايجاد شود تا نگاه هنري معاصر ايران و هنرمندان امروزيمان را در دنيا به نمايش بگذاريم، اتفاق خوبي است و با اين كار ميتوانيم تصوير ايران امروز را واقعيتر به دنيا نمايش بدهيم. در سفرهاي خارجي هميشه ديدهام كه سينما، موسيقي و آثار هنري ايراني، مردم را به تعجب واداشته و ما را به هم نزديكتر كرده است. در واقع آن تصور بدوي از ما از بين ميرود. كارهاي كلاسيك ما تاحدي شناخته شده است و نمايش آثار كلاسيك مانند كارهاي كمالالملك در جهان غرب كار ويژهيي نيست چون آنها چند صد سال قبل از كمالالملك، آن كارها را بهتر انجام دادهاند. هنر معاصر چون با فضاي امروز و نگاه امروز هماهنگي بيشتري دارد و فراتر از بحث زيباييشناسي، يك كانسپت هم دارد، ميتواند خيلي مثبت باشد. نشان دادن اينكه ما به طور مثال نقاش پستمدرن هم داريم، يا سينماي آوانگارد هم داريم، جايگاه ما را در نگاه امريكاي شمالي مطمئنا تغيير ميدهد. فراتر از آن، تعداد فارغالتحصيلهاي ما از دانشگاههاي هنر بسيار زياد است، اما اينها چه ميشوند؟ كجا كارشان ديده ميشود؟ بايد بستر نمايشهايي اينچنيني فراهم شود تا هنرمندان خوب از بين آنها كشف شوند.
با توجه به اين پرسشي كه مطرح كرديد كه فارغالتحصيلان دانشگاههاي هنر چه ميشوند، پس به نظر شما منتقد در معرفي هنرمند و جريانسازيهاي هنري چه نقشي دارد؟
واقعيت اين است كه منتقد هنري در دنياي امروز آنچنان اهميت ويژهيي دارد كه ميتواند روند و سير حركتي يك هنرمند را تغيير بدهد. چه كار فردي باشد مانند نقاشي، عكاسي يا يك محصول جمعي مانند سينما. اين نقش وقتي مهم ميشود كه هنرمند بپذيرد منتقد، نگاه جامعتري نسبت به هنر دارد. آنگاه هنرمند به واسطه نظريات انتقالدادهشده توسط منتقد و با توجه به احساسات دروني خودش، مسير تازهيي را كشف ميكند. متاسفانه در اينجا به جز تعداد معدودي منتقد خوب، گروه زيادي صرفا براي اينكه در فضايي هنري آمد و شد داشته باشند و بتوانند با چهرههاي هنري از نزديك ديدار كنند، وارد اين عرصه شدهاند، بدون داشتن ابزار و دانش كافي از مقوله نقد هنري. دومين اشكال ما اين است كه دچار مسائل شخصي هستيم. به واسطه آداب شرقي، احترام زياد از حد و رودربايستي، نحوه ارتباطمان را محدود كردهايم. قرار است منتقد راهنما باشد، تحليل كند اما دوستيهاي شخصي سدي ميشود تا منتقد نظرات واقعي و مشكلات كار را به شما انتقال ندهد در حالي كه منتقد بايد فارغ از ملاحظات شخصي، راحت و بيپرده نظر بدهد.
سوال آخر را هم درباره سينما بپرسم. اين روزها سومين قسمت فيلم كلاهقرمزي به نام «كلاهقرمزي و بچهننه» روي پرده سينماست. كمي درباره مراحل توليد آن توضيح بدهيد.
از سختيهاي اين پروژه زمان توليد آن بود كه به زمستان خورد. بيشترين فشار روي عروسكگردانها بود، خصوصا خانم فنيزاده كه عروسكگردان كلاهقرمزي هستند. من خودم فيلم را كه ميبينم، واقعا براي عروسكگردانها ناراحت ميشوم، كه چقدر زحمت كشيدهاند و كاري نشدني را شدني كردند، اما ديده هم نميشوند، به اين معنا كه در بيرون مردم درباره كلاه قرمزي به من نظر ميدهند اما عروسكگردانها ديده نميشوند چون مردم فراموش ميكنند كه اين كاراكترها عروسك هستند و يك نفر بايد به آنها جان بدهد تا حركت كنند. سرماي شديد، فيلمبرداري در پادگان، كار با جمعيت زياد، لوكيشنهاي متعدد و…، كار توليد را بسيار دشوار كرد، اما خوشحالم كه ايرج طهماسب در پايان راضي است چون طهماسب سليقه خاصي دارد و در لحظه گروه سختي ميكشد، اما در فيلم كه محصول نهايي است، همه راضي ميشوند و ميبينند كه سختگيريهاي طهماسب درست بوده است. به هر حال كار سختي بود و اميدواريم بيننده خوشش بيايد. رضايت بيننده موجب بازگشت سرمايه فيلم ميشود و اين به آن معناست كه ما ميتوانيم دوباره فيلم توليد كنيم. ما بخش خصوصي سينما هستيم و اين يعني اگر پول برنگردد، ديگر نميتوانيم فيلم بسازيم. واقعيت اين است كه در سينما، بخش خصوصي در حال نابودي است. عرضه و تقاضا در سينماي ما به هم خورده است، بليتها را گران ميكنند، بيننده كم ميشود، بليت ارزان باشد، سينمادار دچار مشكل ميشود. هزينه توليد فيلم سير صعودي داشته در صورتي كه فروش سير نزولي داشته است و اين كار توليد را براي بخش خصوصي غيرممكن ميكند. تلويزيون چون درآمدش از تكتك بينندگان فيلمها نيست، ميتواند به كارش ادامه دهد و فيلمهايي كه توسط ارگانهاي دولتي حمايت ميشوند، چون اهداف ديگري مانند اهداف فرهنگي دارند، فروش و بازگشت سرمايه اولويت اول آنها نيست. امروزه در بخش خصوصي، اهداف فرهنگي هنوز هم مهم است اما چون بازگشت سرمايه در مرحله نخست اهداف قرار دارد، ساختن فيلمهايي چون «خواب سفيد» و «پسر مريم»، ديگر نشدني است.